Lustrous moon & venus & love

God is one


منطقی فکر کنید......به علایق بقیه احترام بذارید......

آقا من خزم...دوستامم خزن....به کسی چه ربطی داره؟؟....اصلا من با خزا حال میکنم.......خز پسندم......هرچی آهنگ خزه گوش میکنم تو با من چیکار داری؟؟؟؟عجبه هاااااااا.....

تو برو آهنگ خارجی گوش کن بگن با کلاسی......من هرچی که بهم حال بده گوش میدم.......

ایرج....آغاسی....عباس قادری...شهرام شب پره......گوگوش....هایده......مهستی...ناهید... شهره......و از همین خز و خیل ها........تو برو بابک جهانبخش و علیرضا روزگار و  آهنگ های سایر بقال های سر کوچه رو گوش بده......باو اینا خواننده نیستن که.....بقال سر کوچه هستن رفتن خواننده شدن.......خواننده یعنی هایده که بعد از 50 سال وقتی آهنگاشو گوش میدی حرفاش هنوز برات تازگی داره......آرامشی که این آهنگ ها دارن عمرا آهنگای امروزی داشته باشن......

حالا از همین جا اعلام کنم به همه دوستان.....عجیب دنبال آهنگای دلکش هستم......میگن گوگوش میرفت شاگردیشو میکرد..... 

جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز معلم مبارک......

ای معلم عزیزم ، ای انسان آزاده ، ای شمع فروزان بشریت ، ای راهنمای انسان ها و ای گل زیبا و معطر بوستان علم و دانش که پیوسته  دانش و محبت و راستی را به شاگردانت هدیه میکنی. حرف سین را از گل سرخ ، حرف لام را از گل لاله ، حرف الف را از گل اقاقیا و حرف میم را از گل مریم برداشته و تقدیمتان میکنم....

سلام حرف آشنایی من و شما......

امید است در تمام مراحل زندگی موفق و موید بوده و زیر سایه ی الطاف الهی به خیر و خوشی روزگار سپری کنید....

خانم طالقانی عزیز زبانم قاصر از محبت های بی کران شماست....

از سخن های آموزنده ی شما کمال تشکر دارم و امیدوارم خداوند سالیان سال عمر با عزت نصیبتان بگرداند.

مخصوص روز معلم واسه بهترین معلم......سال سوم راهنمایی

یاده این متن گرامی باد.......امروز تلفنی تبریک گفتم......... 

جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز چهارشنبه 92.2.11

 

ساعت 6 بیدار شدم.......دانشگاه رام ندادن.....رو حساب یه سری قانونهای مزخرف.....برگشتم خونه.....ماشینو برداشتم رفتم بگردم......تومیدون بودم که دیدم شیدا وعاطفه دارن میان....با لبخندهای زیبایی که تقدیم هم کردیم سوار شدن و با هم رفتیم ساختمان اداری ، کافی نت و بعد هم رفتیم دنبال نرگس.....

تو یه طبیعت زیبا چن تا عکس یادگاری گرفتیم.....خانه بهداشت و بعد هم دنبال الهام.........بماند که عاطفه خانم چه هنرنمایی که نکردن......با نرگس از خانه بهداشت اومدیم بیرون یهو دیدم ماشین نیست فک کنم یه سکته خفیف زدم.....ماشین و برداشته بود و رفته بود.....خییییییلی عصبانی شدم........بهش گفتم کارت اشتباه بود و قاطی کردم اما بعدش معذرت خواهی کردیم و براش توضیح دادم.......

آخ آخ آخ.....خورد خورد خورد...اگزوز به تپه ها اصابت کرد.....بدجورم خورداااااا....جای پدر خالی بود......

سر کوچه الهام اینا بودیم که ماشین خاموش شد و دیگه روشن نشد......هرچی استارت زدم هیچی به هیچی....نرگس فکر کرد دارم شوخی  میکنم که ماشین روشن نمیشه اما بعد دید دارم جدی میگم......بنزین تموم کرده بود........شیدا و عاطفه هم که رفته بودن دنبال الهام دم خونشون......همزمان آنتن ها هم پریده بود،  نمیشد به کسی زنگ زد......

بالاخره الهام ، عاطفه و شیدا اومدن.....وقتی خوشحال و شاد نشستن تو ماشین گفتیم ماشین روشن نمیشه....تو این بین یه راننده تمام حرکات ما رو زیر نظر داشت......فکر میکرد من استارت زدن بلد نیستم......از تو ماشینش با اشاره گفت یه بار استارت بزن.......واسه خاطره اون یه استارت زدم.....دید نشد ، پیاده شد ، اومد و گفت  خانوما هیچوقت راننده نمیشن......گفتم آقای محترم بنزین تموم کرده وگرنه من بلدم استارت بزنم......گفت: إإإإإإإإإإإإإإإإ؟

خواستم بگم مرض ولی مراعات کردم......هل دادن....با اون ته مونده بنزین، ماشین روشن شد......سریع زدم رو گاز تا بنزینش تو باک بمونه و گازیدم به سمت خونه.....حالا تو این بین عاطفه و نرگس و شیدا و  الهام  در حال خوندن آیه الکرسی بودن.......خوشم میاد همه رفیقام با آیه الکرسی  مَچ هستن.......رسیدیم خونه....اصلا مگه میشه با وجود خوندن آیه الکرسی مشکلت حل نشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!

از مخمصه بیرون اومدیم و خیالم راحت شد.......

بعدش دانشگاه ، ساختمان اداری، کافی نت و خونه ما تا ساعت 3....ابته نرگس 1:30 رفت....الهام هم که رفته بود سر کلاس......اما شیدا و عاطی ناهار خونه ما بودن......خورشت قیمه.....

خوش گذشت اما بعد از اون اتفاقا یه حسی بهم دست داد که بازم به خاطره یه سری مسائل افسوس خوردم......اما خب امروزم تجربه شد..... 

 

جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز جمعه 92.2.6

امروز دو دل بودم که برم یا نه اما به خاطره تیکه های مینا هم که شده و خراب نشدن پیش هانیه  سوییچو از پدر گرفتم... رفتم دنبال مینا و بعد دنبال هانیه بعد هم رفتیم میدان شاه........از اونجا دور زدیم و رفتیم جاهای دیگه........آخره خنده بودن این دوتا.....راستی قصد داشتم برم محل شیدا اینا ولی یه انرژی ای منو برگردوند.......

مینا : هانیه زیر بزن.....ملوانان......خلبانان.....

هانیه : زینب سلول هاش مرده......زینب الان زنده ای؟؟؟؟؟...تکون نده اون سلول های مردتو........

مینا : ما هر جا باید یه بت بزرگ داشته باشیم......اونجا مریم.....اینجا هم زینب بت بزرگمونه.....

مینا : مهدی باکری ما خودمونو میسپریم به تو.....ما رو سالم برگردون......

هانیه و مینا کلا در نقش بوق بودن......آقا صبر کن....آقا نیا......آقا برو برو.......آقاااااااااااااا.....

تمام مسیرو من به اونا میگفتم دوستان آروم تر، اما وقتی آهنگ " تو عزیزه دلمی منصور" شروع شد اونا داشتن منو آروم میکردن و بابت سلامتیشون کلی نگران........

برگشتیم محل خودمون رفتیم بوستان تا هانیه یه سری به گروهشون بزنه...... بعد هانیه رو رسوندمو بعد مینا.......

از ساعت 11:30 تا ساعت 1:30 با هم بودیم.......

خیییییییییلی خوش گذشت......

جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز پنجشنبه 92.2.5

امروز اول صب یه دستی به ماشین کشیدم به هوای اینکه با بروبچ بریم دوردور......اما دیر اومدن و ماشین از دستم رفت......اول سرکارشون گذاشتم که خونه نیستم و با خانواده رفتم و اونا راهی دانشگاه شدن اما چن مین بعد زنگ زدم گفتم بیاین خونه ام.......

اول شیدا و عاطفه اومدن بعد نرگس برامون ناهار آورد........وقتی خبری از استاد نشد الهام و سمانه و سمیراهم اومدن........6 تا مهمون داشتم......

أصن یه وضعی بودااااااا....یک ربع سر هیچی خندیدیم......اون خاطره شد.......من میخندیدم ......بچه ها هم از مدل خندیدن من خوششون میومد اونا هم پشت من........تا حدی که اشک از چشامون رووونه شد........

سرم شستسو........خط چشم.......

یه چای تازه دم.....

سمانه : زینب جان یه دقیقه بیا بشین بابا ما اومدیم خودتو ببینیم.....وای خدا این جمله سمانه ترکوند.....

منم در ذوق و شوق دیدن سپیده........چقدر واسه اون گل ها زحمت کشیدم......

بعد از کلی صحبت ساعت 4 اینا بود راهی ایستگاه شدیم.....شیدا سر درد داشت اما با دیدن یه نفر غرق در خنده شده بود یه لحظه نگاش کردم به عاطفه گفتم این همونی نبود که سرش درد میکرد؟؟؟؟؟

عاطی هم سر درد داشت اونم با دیدن یه نفر خوب شد.....منم بلند داد زدم گفتم خداااااا منم سرم درد میکنه......آقا اینا همه خندیدن.....

اول با عاطی و یه نفر خداحافظی کردیم و بعد با شیدا و یه نفر........

یه جایی بود که منم داشتم دوتا میشدم.....ولی شروع کردم به خوندن اون آیه پرقدرت (آیه الکرسی) که اتوبوس و خدا رسوند و فرار کردم.....

بعدازظهر با مینا و هانیه بودم...هانیه رو بعد از 71 روز دیدم.......و قرار روز جمعه رو گذاشتیم......

روز خیلی خوبی بود.......

جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

S to Z

 

کی فکرشو میکرد زینب؟ که من و تو روزی  دوستای صمیمی هم بشیم!! 91.3.30

اگه بعضی وقت ها کاری میکنم یا حرفی میزنم که ناراحتت میکنم به دل نگیر، همش از سر شوخیه و راحتی زیادیه که باهات دارم......امیدوارم روز به روز بهتر و  صمیمی تر بشیم...91.3.30

از دوستی باهات خوشحالم.....خیلی خیلی....91.7.17

مررررررررررسی خواهر خودمممممممممم......91.9.21

واااااااا......زینب؟؟؟؟؟اینجوری نگو جان من!!!...91.9.12

نمی خوای حرف بزنی؟؟؟؟.....91.9.13

دیوونه یه چیز بگو بفهمم زنده ای...91.9.13

صد سال گذشت!!!با توأما!!!91.9.13

من که می دونم داری مسیجامو میخونی!چرا با من قهر کردی حالا؟مگه من چند تا دوست مثل تو دارم؟؟91.9.13

چه عجب چشم من به یه اس تو روشن شد....دیووونه........91.9.14

خل و دیووونه چراغ خونه....91.9.14

شب گوود خواهر دیوونه....91.9.14

حرف دهنتو بفهم!انقد خودتو بزرگ نبین !اوکی؟آفرین!...91.9.19

چرا فکر میکنی دانای کلی؟چرا فک میکنی هیچ کس عقل نداره جز تو؟چرا فک میکنی من هر کاری میکنم هرزگیه؟91.9.19

زینب!زینب!خاک تو سر من بشه که نتونستم خود واقعیتمو بهتون نشون بدم...!....91.9.19

غصه نخور حالا!پشت قبالم شرط میذارم......91.9.19

سلامتی دوستی که یه روز میادسر خاکم؛ نمیتونم جلوش بلند شم ولی خاک زیر پاشم......91.9.27

اگر پنهانی از چشمم ولی در خاطرم هستی،اگر نزدیک من نیستی ولی در قلب من هستی...91.10.22

در گلشن قلب جز گل عشق نکار.....91.12.7

دوباره اسفند رسید!موعد خانه تکانی!به خانه دل که رسیدم یادت را دیدم نه غباری داشت و نه کهنه شده بود...مهرت جاودانه در دلم خواهد ماند......91.12.29

با توأم کهنه رفیق،یاد ایام قشنگی که گذشت......کنج قلبم گرم است!در همه حال بیادت هستم.آرزویم این است،تن تو سالم و روحت شاداب،دل یکدانه تو سبز و بهاری،روزگارت خوش باد....92.1.9

زندگی یعنی بخندی هرچند که غمگینی،ببخشی هرچند که دلگیری...اینگونه باید زیست هرچند که آسان نیست.....باشه....92.1.15

به کسی نگی چشمون بزنن.......91.5.26 

 

جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

Z to S

آیا میدانید که آدمی بس دوست داشتنی هستید؟

آیا میدانید لحظه ای از خاطرمان دور نیستید؟

آیا میدانید سلطان قلبها با نام شما معنا پیدا میکند؟

آیا میدانید که بسیار دوستتان داریم؟

آیا میدانید که وجودتان کاملا عزیز است؟

آیا میدانید که اگر نباشید ما هم نیستیم؟

...................

من نمیدونم چرا تا میام بخوابم میای بست میشینی تو احساسات و روانه من....صبحم که با یه خلوار خواب بیدار میشم و تا ساعت ها تو فکرتم......

.........

هیچی به اندازه بوسیدنت برام آرامش بخش نیست....بی نهایت دوستت دارم.......

........

ضرورت بودنت همیشگیست، فرقی نمیکند، چه در کنار من....چه در خاطره من......

............

میدونی الان چی میچسبه؟ لباس گرم بپوشی بری بلندترین نقطه کوه....دست سپیده رو بگیری....سرتو تکیه بدی به شونه هاش.....بشینی همون جا.....واسه چند مین همه جارو از اونجا دید بزنی....آدم شارژش over flow  میشه....91.8.23

.........

چه جوری میشه از راه دور لپ کسی رو کشید و ماچش کرد؟؟؟

.....

میشه از تلفنت استفاده کنم؟؟؟ میخوام زنگ بزنم به خدا، بابت خواهر دوست داشتنی ای مثله تو تشکر کنم.....اینو واسه هرکی که فکر میکنی خواهرته بفرست...امروز روز عشق به خواهره...امیدوارم منم یکیشون باشم.....دوستت دارم خواهری......91.8.22

.....

من عاشقت میمونم.....تو دوست داری من آدم بشم آیا؟؟؟؟91.8.20

..........

نیم نگاهت را به تمامی دنیا نخواهم فروخت، بی آنکه ذره ای به یادم باشی.....

...........

چیزه دیگه ام که بلد نیستی....به همین توله هم راضی هستیم.....

......

لطفن منو ناراحت کن....شریک غمت کن.....بهم بگو چی شده؟91.8.16

.....

داری موج میفرستی؟ دارن میان .....همشونو میگیرم.....نفرست این امواجو....دارم میمیرم...

....

آره ، اینجور موقع ها دلم میخواد هرچی خندیدم بالا بیارم ولی تو از دستم ناراحت نباشی ، اصلا وقتی ضدحال میزنی دنیام بهم میریزه....91.8.3

اونا خوابیدن....من خوابم نمیاد....توأم بخواب....ولی هیچوقت یادت نره تا آخره عمرم عاشقتم....ممکنه مقدارش کمو زیاد بشه اما هیچوقت از بین نمیره.....هیچوقت.........شبت گوود......

آره داشتن دوست خوب نعمت، خدایا بی نهایت شکر که بهترین دوست رو دارم....90.10.16

یه چی میگم یه چی میشنوی...ماه به تمام معناست این عشق من.....باورش سخته ولی جزء موجودات خاص زمین و زمانه.....ببین اصلا اون نباشه میخوام دنیا نباشه.....90.10.25

یه دونس....دوردونس.....تکه......چی بگم از اوصاف نیکش که هرچی بگم کم گفتم ،اصلا قابل وصف نیست......الکی نیست که عشق خطابش میکنم.....عمق وجودش زیباست...90.10.25

بهش نمیگن گل بلکه میگن سروره گل ها....میگن جیگر طلا (جیگری که جنسش طلا باشه)....میگن عسل....میگن نفس که اگه نباشه زندگی نیست....90.10.25

سپیده تمام شب رو داشتم خواب میدیدم....خواب آهنگ....هی دونه دونه داره به آهنگای اون فایلم اضافه میشه....حدودا 20-30 تا شده بود....کیف کرده بودم اما حیف.....90.11.18

پیش کسی نگی ها.....چشمون بزنن.....ایشالا صمیمی بمونیم....91.3.30

فک کن شوهرتم ترک باشه...همه جا با خودم میری حتی سوپر محل.......91.5.9

با سیبیلشون چیکار داری؟هیچی دیگه تا آخره عمر روانیت میکنه با این تعصب بی جاش....خدا نصیب نکنه...91.5.9

من جزء خوبی چیزه دیگه نمیبینم....تو بهترینی سپیده.....فقط فکره روز جدایی عذابم میده...اینکه یه روز همه چی از این رو به اون رو بشه اشکمو در میاره....91.6.16

دیگه هر نوعش یه جوری عذابم میده....مرگ، ازدواج،  دوری.........91.6.16

جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

یه حس بد

با آهنگ پل خانم گوگوش باید اشک ریخت.....آخرین بار واسه سپیده هق هق زدم......نمیدونم کی....اما همین چن ماه پیش بود.....وقتی که دنیا ، رو سرم خراب شد......وقتی که مونده بودم شیر گاز رو باز کنم یا لوله بخاری رو دربیارم......همون شبی که پس فردا صبحش شیدا گفت سپیده میگه من زینب رو از همه دوستام بیشتر دوس دارم ، من ازش دورم تو مثه خواهرم میمونی مراقبش باش.....همون شب.......صدای شیدا رو که حرفای سپیده رو دربر داشت ضبط کردم.......از اون شب به بعد این آهنگ رو گوش نداده بودم.......چون خاطره ی خوبی ازش نداشتم.....

اما دیشب به خاطره یکی دیگه با همون آهنگ ......

میدونم ارزش نداره.......اما بغض که این چیزا حالیش نیست......

نمیدونم شاید دلیل این اشک ها چیزه دیگه ای بوده....اما......

بذار قسمت کنیم تنهاییمون رو.......میون سفره ی شب تو با من

بذار بین من و تو دستای ما......پلی باشه واسه از خود گذشتن

چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز سه شنبه 92.2.3

منه نوعی هرچقدرم خار باشم بنده ی خدایی هستم که خودش خلقم کرده.......

من اگه کورم ، کرم و هزارتا عیب و ایراد دیگه دارم ، عشقش کشیده اینجوری درستم کنه......اون اگه بخواد منو تو دل هرکسی که صلاح بدونه عزیز میکنه......و همینطور اگه بخواد منو از چشم همه میندازه.......اون اگه بخواد نشدنی ترین کارها رو هم شدنی میکنه......اگه نخواد نمیذاره یه پیچ و مهره رو به هم پیچ کنی.......صلاح میدونه......

مگه دنیا به زور بازوی تو داره میچرخه که هی منم منم میکنی؟؟؟؟ زور بازوتو به من نشون میدی؟؟؟ آهان سن بالاتو به رخ من میکشی؟؟؟؟ باو هیچکس از این چیزا خیر ندیده...........

اونی که اون بالا نشسته و نظاره گر کارای ماست، همه چیو از قبل طراحی کرده......تو بیخود لاف نزن.....

خدا حرکتات خیلی سنگینه......تو مری گیر کرده........

خدااااااااااااااااااااا.........ازعمق وجودم صدات میکنم.......کاری ندارم باهات........فقط سردرگم برنامه ریزیتم.....

اینجاست که میگن "الله اکبر"......

حالا یه سوال دارم ازت........واسه کی نگه داشتیش؟؟؟؟؟؟؟

از اول تمایل نداشتم.......یادته؟؟؟.....نه ، جونه زینب یادته؟؟؟....... خداییش خیال همه رو راحت کردی......بدجور چاکرتم.....اما من هنوزم در انتظار آینده ش هستم......میخوام ببینم کی لیاقت طرف مقابلشو نداشت....

اما  گناه داشتن ، چرا لقمه رو دور سرشون چرخوندی و مغز یه سری ها رو به یه جایی فرستادی؟؟؟ چون میخوام رو مساله ریز بشم واسم خیلی مهم شده که منظور از این حرکت یعنی چی؟؟؟

وای که اگه شاخ در آوردن حقیقت داشت من الان چن تا درآورده بودم.......

الان میدونی چی میچسبه؟؟؟؟ سرتو بذاری رو مهر بگی خدا جووون دمت گرم.....مثله همیشه هوامو داشتی......تو اگه صلاح ندونی ما راضی نیستیم نفس بکشیم............

چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

اینم از اون باحالاست......

 

دوستت دارم میدونی....تا وقتی مهربونی

این قصه رو میتونی.......از تو چشام بخونی

یه عمریه باهاتم.......عاشق یک نگاتم

میون صدتا عاشق.....دربه در و فداتم

تو نور این چشامی.....خنده رو لبامی

دنیا خیلی قشنگه....وقتی که تو باهامی

تو قحطی محبت....دادیم به عشق هم عادت

رو بال مهربونی.....رفتم تا بی نهایت

تو اوج آسمون ها....دارم ز تو حکایت

رنگ چشات عسل....طعم لبت عسل

اسم که شیرینه.....اونم بذار عسل

چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

یه شعر باحال.....

 

دل به دام اون زلفای سیاهت ونده/

من اسیرتم قیمت نگات چنده/

شاخه ی گلی زیر پایه تو، خارم....یارم/

نازنین من با تو تا ابد یارم.....بشی یارم/

هرچی میدونی تو گرون بگو....میمیرم برات ، نرخ جوون بگو/

من خودم خریدارم......وای چقد دوستت دارم/

وای اگه یه روز بی وفا بشی.....دشمن دل مبتلا بشی....

من به جووون خریدارم....وای چقدر دوستت دارم...

تو از اول میدونستی من چقدر دوستت دارم....تو میگفتی نمیرم ، نمیشه که تنهات بذارم......تو به من گفته بودی بازم بگو دوستت دارم

عشق من گرفتارم......وای چقدر دوستت دارم...............

چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز پنج شنبه 92.1.29

خوشم میاد چن هفته س ضایع میشیم......اما عب نداره وقتی حالتونو گرفتیم قشنگ حال میکنید.....وقتی زنگ زدم درشهر متوجه میشید......

به اتفاق دوستان رفتیم خونه ما......مامان کلی داستان سرهم کرده بود واسه نرگس و شیدا و عاطفه........یه نیم ساعتی رو همه با هم کلی خندیدیم......سوار ماشین شدیم و رفتیم واسه دور دور........عاطی جلو نشست......

رفتیم یه جای دیدنی.........طبیعت همیشه زیباست و همیشه تو روحیه آدم تاثیر مثبت میذاره.........احساس آرامش خاصی بهم دست داد.......فقط چن دقیقه نگاه کردیم.........وبعد دور زدیم  و برگشتیم تو مسیر اصلی........درسته که مسیر ها تکراری هستن اما با دوست بودن همیشه زیباست......اونم چی دوستات خاص باشن......اصلا یه حال و هوای دیگه داره.......

بعد از کمی گشتن عاطی و شیدا رو دم ایستگاه پیاده کردم و بقیه مسیر رو با نرگس بودیم.......

به دنیای مجازی سر زدیم وبازگشت به خانه......البته برای اولین بار پمپ بنزین هم رفتیم......

روز بسیار خوبی بود....احساس خوبی دارم....... 

پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز چهارشنبه 92.1.28

امروز بعد از آمار، باز هم شیدا رو رسوندم ایستگاه و با عاطی و نرگس  بستنی گرفتیمو رفتیم همون جای قبلی، کلی صحبت کردیم......تا ساعت 1:40...... بعدشم نرگس رو رسوندم دم مطب و عاطی رو هم دم ایستگاه......

عجب دوره ای یه......نرگس که هر سری میاد یونی لب و لوچش آویزونه......بنده خدا دیگه خسته شده.....امروز میگفت تصمیم داره بره ابروهاشو تیغ بزنه.........من و عاطفه هم که همش در حال مشاوره دادن هستیم......بچه ها چن سال دیگه اگه وقت کنیم به این روزامون خیلی میخندیم......

با خودمون میگم :" یادش بخیر دغدغه مون چی بود"

دغدغه مون چی بود؟؟؟؟ وای یعنی آخرش چی میشه؟؟؟ کی میشه ؟؟؟؟چی میشه؟؟؟؟  کدوم میشه؟؟؟؟؟

شیدا : من میخوام بذارم ابروهام پیوندی بشه.....

عاطفه : فکر میکنم یه خبرایی هست چون مامانم مشکوک میزنه ولی فعلا رو نمیکنه.....

نرگس : همش دو تا دو تا میان.....

نرگس : آدین بولمیم......

دوستان فابریک اصلا امید نداشته باشین که من تو مراسم هاتون شرکت کنم.......چه عزا چه عروسی......مگر مزدوج شده باشم و مستقل.....اونم نه با هرکسی......اگه یه باحالش گیرم بیاد شاید ،  وگرنه با نکن ، نرو ، نپوش و از اینجور آدما که همش قبل فعل هاشون نون نفی به کار میبرن که نمیشه سازید ، فقط باید سوزید.....پس از همین الان واقعا پوزش......چون دیگه راه بازگشت ندارم......

اون موقع اگه زور باشه بیام عکس هاتون رو نگاه کنم اونم چی اگه اون طوفه اجازه بده.......خدایا نصیب نکن....

شما خودتون هم همینید.......پس فردا هر کدومتون رو دعوت کنم هیچکدومتون نمیاید.....یعنی خودتون دوست دارید بیایدااا....اما یه جوری میشه که اون شب هزار تا کار واستون پیش میاد و نمیتونید بیاید..... ... برام ثابت شده که میگم..........الان همه میگن میایم و فلان و بیسار...اینا همه شعرهای نو هستن که دوستان میگن....دوستان بد برداشت نکنید کارت دعوت های همتون محفوظ است  اما اگه وارد سالن بشید به تعداد هرکدومتون که وارد میشید یه شاخ درمیارم........اگه در نیاوردم اسممو میذارم سکینه.....درسته خزه ولی شیدا سکینه رو دوست داره....چطور خودش سکینه شده اما ما نشیم؟؟؟

آره ما به اینجور چیزا امید نداریم ، والسلام......آخر همه خواهراش میان اون وسط......دریغ از یه دوست....أه أه.....بدم میاد...

البته با مرام ترین دوستان هم به محض اینکه دو تا بشن دیگه همه چی فینیش....یعنی بعد از اکی دادن دیگه به فکر رفاقت های دوران مجردید نباش دوستم.......ناخودآگاه همه تو زمین و زمان پودر میشه.......دیدم که میگم......

آره به قول دوستمون دانای کل نیستیم اما برامون ثابت شده.......شاید این ضرب المثل مناسب این حرفم باشه  که نخوردیم نان گندم ولی دیدیم دست مردم.....طبیعیش همینه.......

چقدر طول میکشه به اینا عادت کنیم......وای....وای......حالم بد شد...آخه یه لحظه تصور کردم اون شرایط رو.....

آه نرگس جوووونم اصلا غصه نخور که طاقت دیدنشو ندارم ، خودم با عاطی و بروبچ میایم بهت کمک میکنیم....

من واقعا بعضی اوقات به همتون افتخار میکنم...ایشالا ماشالا همه همونی میشن که خدا خواسته.....

 

پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز دوشنبه 92.1.26

اهل رفیق و رفیق بازیم........از هر جا یه سری دوست پیدا میکنم.....یکم حلاجی میکنم با خوباشون میمونم.....بقیشونو هم به عنوان دوست معمولی مورد خطاب قرار میدم......پس دوست هم انواع و اقسام داره.....

الان 8 تا دوست فابریک دارم......خدا همشونو حفظ کنه.....جزء اون خفنا هستن......

بگذریم.......

پیش دانشگاهی که بودیم......یه حس مزخرفی داشتم......چون بعد از 2 سال برگشته بودم به یه منطقه ای که ازش فرار کرده بودم.......تو کلاسی که بودم هیشکیو نمیشناختم........گذشت و گذشت......تقریبا با همه جور شده بودم......خصلت آدم باحال همینه.........

خب آدم وقتی یکم با کسی صمیمی میشه ازش شماره میگیره دیگه.......منم تو گوشیم خیلی شماره داشتم.....کم کم که با بچه ها صمیمی شدم ازشون شماره میگرفتم.......

اول سال اولین میز از ردیف وسط رو واسه نشستن انتخاب کردم ولی آخرای سال جای مشخصی نداشتم و هر سری پیش یکی می نشستم....یه روز که مونا نیومده بود رفتم پیش سپیده......یادش بخیر اون صحنه اومد جلو چشمم....

آخرای زنگ بود که اولین صفحه جزوه فیزیکمو باز کردم و گفتم میشه شماره تو داشته باشم؟؟؟ شماره موبایلشو داد.....خودم نوشتم.....گفتم خونتون؟؟؟ با یه حالتی که فکر میکنم میل نداشت بده چن لحظه مکث کرد....ولی شماره شونو داد.....اگه زیاد طول میداد منصرف میشدم.......بعدشم من شماره مو بهش دادم....

اون روز خیلی دورنیست.......یعنی خیلی ازش نگذشته .....دقیقا 14 دی 89 بود..........وقتی اومدم خونه شماره شو تو گوشیم سیو کردم.....

نمیدونم چن روز بعدش بود.....ولی یه روز که گوشیم تو شارژ بود دیدم مسیج داد :

با تو از خاطره ها سرشارم....

با تو تا آخره شب بیدارم.....

عشق من دست تو یعنی خورشید.....

گرمیه دست تو را کم دارم........

من اینو خوندم و خندیدم......کلا ذهنم از اول منحرف بود......چون روز قبلش مونا رو سرکار گذاشته بودم.....تصمیم گرفتم سپیده رو هم سرکار بذارم.......

گفتم : شما؟که یعنی نمیشناسمتو اشتباه مسیج دادی وبعد مسیج های دیگه رد و بدل شد و من فکر میکردم اونو سرکار گذاشتم و اونم از من بدتر فکر میکرد منو سرکار گذاشته....

اون شب خییییییییلی خندیدم..... اون موقع ها خیلی از این کارا میکردمو چقدر به این کارام میخندیدم....

سپیده هم که گفت دو تا داداش داره.......سپهر و سهیل.....گفتم چن سالشونه؟ گفت : 20 -22 یعنی الان 22-24 ساله هستن......... اون حسش یادمه که گفتم "اما اصلا بهت نمیاد دو تا داداش بزرگتر از خودت داشته باشی و من فکر میکردم اولین بچه ای".....

تا چن روز با داداشای سپیده سرکار بودم.....جالب اینجا بود که من هروقت میرفتم پیشش فکر میکرد میخوام یا سپهرشونو تور کنم یا سهیلشونو....ولی بعدا بهش فهموندم که بابا ما اهل این مسخره بازیا نیستیم......خودتو میخوایم.....

رفته رفته رابطه شدیدتر شد و با هم آشنا شدیم.......اواخر بهمن.....یا شایدم اوایل اسفند بود که من یه حسای دیگه ای به سپیده داشتم.......

وای ی ی ی ی......

داشتم میمردم .....ایام عید اون سال گریه میکردمااااااااااااااااااااا.......انقدر دلم براش تنگ میشد که نگو و نپرس.........کلی برنامه ریخته بودم که بعد از تعطیلات که دیدمش چه جوری بپرم بغلش....عین خل و چل ا میشستم رو به دیوار باهاش حرف میزدم.......یادمه چن بار فاطمه سر زده اومد.....گفت دیوانه شدی؟؟ داری با کی حرف میزنی؟؟؟

ای بابا اونا از کجا میخواستن بدونن که من کجاها سیر میکنم.......من قطره قطره وجودم داشت آب میشد واسه خاطره سپیده.......کافی بود سپیده فقط یه مسیج بده.......محو صفحه گوشی میشدم......چن دقیقه فقط همین جوری متنی که نوشته بود و نگاه میکردم......

چقدر وضعم خراب بود.......

بعد از تعطیلات به محض وارد شدن به مدرسه هرکی از آشناها منو میدید میگفت سپیده دنبالته.......سپیده منظرته......فکر کن چقدر ذوق و شوق داشتم.......اما تو یه تایمی رسیدم که نشد بپرم بغلش..... حتی نتونستم بوسش کنم.....أه به خاطره اینکه سرصف بودن......اون روز طبق قولی که شب قبلش داده بود بعد از مدرسه منو مهمون بستنی سنتی کرد....سپیده یادته جوجه میخواستم؟؟؟؟؟؟

 رفتیم یه جا نشستیم و بستنی خوردیم.......14 فروردین 90...........

از فرداش هی درجه علاقمندیم زیاد شد و کم کم کاملا دیوونه شدم.....اون موقع خیلی شرایط بد بود......چه روزایی رو گذروندم......هی دلم بالا ، پایین میشد.....تا حس میکردم دارم بهش نزدیکتر میشم ذوق مرگ میشدم تا دور میشدم بغض خفه م میکرد....

الان دوسش دارم، خیییییییییلی

چه باشه.....چه نباشه.......چه بخواد.....چه نخواد........چه باهام خوب باشه.....چه باهام بد باشه.......چه جزء دوستاش باشم چه نباشم......چه باهاش چت کنم چه نکنم......چه لیاقتشو داشته باشم چه نداشته باشم......

از ثابت کردن اینکه خیلی دوسش دارم خسته شدم.......چه باور کنه چه باور نکنه جزء آدماییه که همیشه به یادشم......حالا میخواد به یادم باشه یا نباشه.......باهاش قهرم نمیکنم.....چه قهر باشه چه نباشه.......عرضه قهر کردن ندارم......نه  تنها با سپیده بلکه با هیچکس دیگه.......................................

تازه از این به بعد اجازه گفتن اینکه دوسش دارم رو هم ندارم......اما چه بگم چه نگم......تو همیشه بدون دوستت دارم......

اگه باهات دعوا میکنم اگه از دستت ناراحت میشم فقط به خاطره اینه که دوستت دارم اگه برام مهم نبودی تو هم میشدی عین تمام دوستایی که ازشون هیچ خبری ندارم...........

حس اینکه یه زمان دلم براش میلرزید دلمو میلرزونه........کم کسی نبود......به حد مرگ عاشقش بودم.......میگفت بمیر......واسش میمردم......گرچه همیشه میگفت نمیر لازمت دارم....

فرق الان با اون موقع اینه که دلم براش تنگ میشه اما دیگه قلبم با تاپ تاپش از حلقم بیرون نمیاد......عادی شدم.....با یادش نفس کم نمیارم......یعنی یه جورایی آدم شدم و مثه آدم دوسش دارم....... ولی هنوزم وقتی مسیج بزنه چن لحظه گیج میزنم....... هنوزم جزء بهترین هاست.....بهترین دوستم......بهترین خواهرم......چه منو به عنوان دوستش بدونه چه ندونه.....

چه لیاقت خواهر بودنشو داشته باشم چه نداشته باشم......دیگه برام فرقی نداره منو به عنوان آدم حساب کنه یا درخت.....مهم اینه  که بهش عشق ورزیدم.....و این حس خوشایندی داره......مهم اینه که دوسش دارم حتی اگه ازم متنفر باشه......و فراموشش نمیکنم حتی اگه فراموشم کنه.....

فقط خواهشا دیدمو نسبت به خودت عوض نکن بذار اگه دروغم باشه تو رویاهای خودم سیر کنم......

چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز یکشنبه 92.1.25

من فک کردم اگه بعد از 28 روز دوستمو ببینم یکم اکی میشم اما نمیدونستم پشت بندش یه دعوای حسابی واسم ثبت شده......

روز شنبه  92.1.24  صبح تا ظهر هاسپیتال بودیم...... عصر با مینا بودم......وشب یه فاجعه خیلی بزرگ......

روز یکشنبه 92.1.25 حس انجام هیچ کاری و نداشتم و بابت شب گذشته هنوز اعصابم داغون بود...حوصله قهر کردنم نداشتم مجبور شدم با همه اونایی که شب دعوا کرده بودم به صورت خیلی ملایم حرف بزنم......نزدیکای ظهر بود سپیده مسیج زد و .......

از ظهر تا عصر منتظرش بودم........

مریم رو دیدم.......فک کنم 3 ماه بود ندیده بودمش......به قول یه نفر چقدر عوض شده بود.......

ساعت 7:25 سپیده با آش آمد......و خیلی زود هم رفت......شاید فقط 5 مین.....

خدا قبول کنه هم از سپیده اینا هم از هرکس دیگه ای که تو این چند روز ارادت خودشونو به خانم فاطمه الزهرا نشون دادن.....

چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز پنج شنبه 92.1.22

امروز روز خیلی باحال و توپ و جیگری بود......

صب با شیدا رفتیم بانک واسه خاطره یه سری کارا.......یاده کلاس تابستون افتادم وقتی اون مسیر ها رو طی میکردیم....شیدا رو بگو چه جنتل ومنی شده بود لابسب.....

بعداز 30 مین دیرکردن رفتیم سر قرار با عاطی و به سمت یونی حرکت کردیم.......استرس داشتیم نکنه دیر برسیم.....که بعداز نیم ساعت گفتن استاد نمیاد و همه رفتیم خونه ما بعد رفتیم ایستگاه و برگشت به جای قبلی......البته تو یونی إکیپی خیلی صحبت کردیم.....

قسمت بود تو قطار برم پیش الهام و از عاطی و شیدا جدا بشمو بعدشم برگردم خونه.....یادم افتاد سپیده امروز کلاس داشت.....گفتم موقعیت خوبیه ببینمش.....مسیج زدم کلاست کی تموم میشه گفت خونه ام..... خیلی حرصم گرفت که جور در نمیومد ببینمش......

رفتم سوار اتوبوسی شدم که درست سره کوچه خونه پیاده بشم.....

اما نزدیک خونه سپیده اینا تصمیمم عوض شد.......گفتم بذار برم شایدم شد و دیدمش.....چون اگه نمیشد میرفت تا تابستون....بهش زنگ زدم و دیدم اکیه......ساعت 6 و نیم اینا بود که بعداز 57 روز دیدمش

تا 7:20 باهاش بودم......اول بستنی ها رو خوردیم و بعد سپیده کلی چرتو پرت گفت.

مامان و باباش داشتن میرفتن بیرون که تعارف زدن و رفتیم بالا.........نیم ساعت پایین....نیم ساعت بالا......هم آب خوردم....هم شربت......هم کیک..........سپیده خانم......

خوشحال شدم.....هم به خاطره دیدن خوده  سپیده  هم به خاطره دیدن اعضای خانوادش.....

ولی ای کاش خونه شون برج بود اینا هم نوک برج بودن بعد ما مدت زمان زیادی رو تو آسانسور میگذروندیم

کلا 9 تا بوسما واسه خاطره رند شدن 10 در نظر میگیریم

اما اون روز که شونصدتا شد یه صفای دیگه ای داشت....

وقتی رسیدم خونه مستقیم رفتیم خونه عموم.....برای عید دیدنی به صرف شام.......تا ساعت 12 .......

از 12 شب تا 2 هم فرحزاد و خیابون گردی.......اونم خوش گذشت........ 

جمعه 23 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز 92.1.21

امروز تا رفتیم سر کلاس زبان تخصصی استاد گفت خب کنفراس فصل 8 با شما بود دیگه بعله؟؟من یه نگاه به استاد یه نگاه به فصل 8.....استاد گفت آماده کردی؟؟؟ با یه حالتی  گفتم میتونم بگم.......

خلاصه از ساعت 8 تا 9:30 میخوندمو معنی میکردم...فصل 8 تموم شد.....9 رو هم  چون کسی جز من داوطلب نشد خودم گفتم .....با الهام بودیم.......

بعداز اینکه کارم تموم شد رفتم سره کلاس آمار  پیش شیدا و عاطی...........الهام و نرگس هم اومدن......

اما بعداز آمار دیگه واسه طراحی الگوریتم و معماری نموندیم......با ماشین شیدا رو رسوندم.....بعد با نرگس و عاطی رفتیم دور دور....خوراکی گرفتیمو رفتیم  یه گوشه نشستیم و صحبت کردیم تا ساعت 2:20 بعدازظهر......

عصر هم  که هوا افتضاح شد.....رفتیم اونور......... 

جمعه 23 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز 92.1.20

امروز هم خوب بود هم بد......

بعد از 27 روز دوستامو دیدم.....اول شیدا و عاطفه بعد نرگس و الهام....فقط همینش خوب بود.....

سره آز- مدار منطقی بازم یاده گذشته م افتادم......گذشته ای که خوب بود ولی.....

دیگه تا شب  بی حوصله بودم.........

تمام کتابامو جمع و جور کردم که رد کنم بره.....لابه لاش بازم خاطرات خودشون رو نمایان کردن......

با خوندن مسیج های یه نفریاده سال 87 افتادم.......بیچاره از ته دل حرف میزد......به درک.....

اما یه هفته ای میشه  کلا رو مود نیستم.......

 

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز 92.1.19

مردونه پای حرفمم....مسته علم و پرچمم.....

مجنون ابوالفضلم و لیلای دل عالمم.......

ذکره لبم شبی که بی قرارم......یاابوالفضل......یا ابوالفضل

تو زندگیم شده همین شعارم.......یا ابوالفضل.....یا ابوالفضل

سربند سره آسمون....ذکره یا ابوفاضله......ارباب میخره اسمشو..... هرکس  که با ابوفاضله

زمزمه ی کودک ربابه......یا ابوالفضل.....یا ابوالفضل

نوحه ی لب های سرده آبه......یا ابولفضل......یا ابولفضل

-------------------------------------------------------------

امروز اصلا رو مود نبودم فقط یه چیز آرومم کرد..............

آخ خ خ خ.........دلم تنگ شد واسه بیت النور.........

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز 92.1.18

تا حالا شده تو خواب با چن نفر دوست بشی......خیلی صمیمی تا حدی که دلت براشون تنگ بشه؟؟

خیلی برام عجیبه....چند وقت پیش با دو نفر دوست شدم البته توی خواب.....که بهم قول دادن بازم میبینمشون.....یه روزی رو با یه جایی رو تعیین کردن که همو ببینیم.....اما وقتی اون روز رفتم اونجا دیدم اثری از اونا نیست....هرچه قدر صبر کردم تا ببینمشون اما نیومدن انقدر ناراحت شدم که انگار چه خبره......

امروز خوابشون رو دیدم......عجب خوابی بود.....اومده بود پشت سرم یهو صدام کرد....آنچنان همو بغل کردیم که انگار سالهاست همدیگرو میشناسیم......اون حسش برام خیلی عجیب بود.....وقتی کسی رو اونجوری بغل میکنم که واقعا دلم براش تنگ شده باشه....حس اون دلتنگی هنوز تو خاطرم هست......گفت به همین سرعت مارو فراموش کردی؟؟؟ گفتم نه باور کن من جایی که قرار گذاشته بودیم اومدم اما هرچقدر منتظرتون موندم نه تو اومدی نه اون یکی.....خندید گفت عب نداره حالت خوبه؟؟ و بعدش با هم رفتیم دنبال اون یکی......به قرآن حتی اسماشونم نمیدونم.....اینا کین که تو عالم رویا من وابستشون شدم؟؟؟؟؟؟؟هرچی فکر میکنم چهره هاشون واسم آشنا هم نیست.....

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

روز 92.1.16

 

دو تا خواهر و دیدم که به خاطره یه سری مسائل بیخود سالها فقط به هم سلام میدادن......

دو تا خواهرو دیدم که باز هم به خاطره یه سری مسائل بیخود با هم حرف هم نمیزدن .... تازگی ها اگه جایی همدیگرو ببینن سلام میدن و احوالپرسی میکنن.......

میگن دل همدیگرو شکستن و به خاطره همینه که دیگه نمی تونن رابطه ای بهتر از این داشته باشن......

اون حسشون واسم مبهم بود.....یعنی چی رابطشون دیگه اون رابطه اولی نمیشه......؟؟؟ دو تا خواهر؟؟؟؟

اما......

وقتی یه چیزی شکست شاید بشه با چسب تیکه هاشو بهم چسبوند اما دیگه به دلت نمی شینه.....

وقتی قلبت کدر شد باید خیلی بدویی تا تیرگی رو از بین ببری......که هرچقدرم از بین بره باز هم  اثرش میمونه....

وقتی یه کاری رو برای اولین بار انجام دادی دیگه جزء کسایی که تا حالا انجام ندادن نیستی.....میری جزء کسایی که بارها اون کارو انجام دادن....

وقتی یه رابطه خوب از بین رفت دیگه رفت......شاید بشه نگه ش داشت اما دیگه اون کیفیت قبلی رو نخواهد داشت.....

همین الان یعنی ساعت 3 بامداد روز 16 فروردین سال  92 کاملا متوجه شدم اون دو تا خواهر که یه عمر واسه هم میمردن و الان سالی یه بار حال همو میپرسن چه حسی دارن.......بیچاره ها هی میخوان مثله قبل با هم مهربون باشن اما نمیشه......خب 15 ساله نشده، دیگه کی؟؟؟؟ هر دو پیر شدن........دلم براشون سوخت.........اونارو هم چشم زدن.....یادمه همش میگفتن اینا چقدر با هم خوبن.......اونارو هم دیگران از هم جدا کردن وگرنه خودشون همدیگرو دوست داشتن......

بهترین دوستم که از خواهرم بیشتر دوسش داشتم چون واقعا باهاش صمیمی بودم رو از دستم گرفتن..... دنیا با تمام دوستاش........آخ.....

خییییییییییییییییلی درد داره.....

کاملا حس کردم.......حسش اشکمو درآورد..........حس مقایسه قبل و بعد......

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

about new year's vacation

Saturday : 92.1.3 : we had guests……grand mother & my uncle & Milad with Sarah & Nader for lunch…my Grand father & the other Grand mother with my aunt & the other uncle came in the afternoon…..my eldest uncle with his family came in the night & they were with us too...all of them waited for dinner....I was in bad situation but that was a very good day

Sunday : 92.1.4 : I saw a marvelous dream of my second love that was very well….we ate breakfast with 15 person of my family & then went to the city for trip…we went on top of the mountains….the weather was very gracious….I enjoyed that time

Monday: 92.1.5 : we were at home…..Mahsa & her family came our house at the evening & waited for dinner….I spoke with Mahsa for hours & then went to the yard for getting good weather…..that was a good night

Tuesday :92.1.6 :I saw a marvelous dream of my second love that was very well….we went to my garnd mother house for lunch…..I slept to evening & then went to the other grand parents for dinner…Mahsa’s house…uncle’s house

Wednesday : 92.1.7 : I was at home

Thursday : 92.1.8  : we had guests before noon…at home…everybody fighting with together….today is a bad day from all shame

friday : 92.1.9: we went to the holy shrine......Qom & jamkaran with our relatives......I enjoyed that time

Saturday: 92.1.10 : I was very busy…..I ready for aunt’s girl’s hall…after that we went their house for seeing souvenirs

Sunday : 92.1.11 : It was so so…..first at G.P.H & in the afternoon O.H

Monday : 92.1.12 : we had guests for lunch…….the eldest uncle’s son with his family….but we were guests for dinner in suri’s house with our guests in lunch

Tuesday: 92.1.13 : if I say that was a good day I lying…….just fighting with together….only that time when I & Amir played vallyball was a littel good 

Wednesday : 92.1.14 : I was in my room from morning to night

Thursday :92.1.15 : we were at home & we had guests for dinner……Mohammad Taha & his family but I was in my room from morning to night

Friday :92.1.16: that was a day like the others…..I wasn’t in a good mood….Qazvin

 

پنج شنبه 8 فروردين 1392برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

 



لحظه رفتنیست و خاطره ماندنیست........... تمام ادبیات عشق را به یک نگاه می فروختم ، اگر لحظه ای ماندنی بود و خاطره رفتنی .....


 

Memorabilia of my life 1
Beautiful & lovely Poems
Religion
Sentences of advice
Poems about Friend
Victory in this world and hereafter the shrine of Imam Hussein
Short Story
Memorabilia of my life 2
Memorabilia of my life 3
Advice of Devil
Memorabilia of my life 4
Memorabilia of my life 5
First love
Memorabilia of my life 6
Memorabilia of my life 7
Memorabilia of my life 8
Memorabilia of my life 9
New chapter of my life

 

 روزمره گی
 روز پنجشنبه 96.2.7
 گوشه از خاطرات اواخر فروردین 96
 سومین باری که با هم بودیم 96.1.23....
 دومین باری که با هم بودیم 1396.1.21
 نوروز 1396
 تولد 24 سالگی...95.11.23.....
 یکی از نشانه های دیوونگی...
 برای اولین بار 95.12.25
 روز چهارشنبه 95.7.28
 ماه رمضـــــان 95 (سفـــــر به مشـــهد و تبریــــــز)
 روز چهارشنبه 95.2.15
 نوروز 95
 جشـــن تولــد بیست و سه سالگیـــم
 نیو لوکیشن!
 امتحانات ترم آخر ......خرداد 94
 از 24 تا 26 اردیبهشت.....
 آخرین روز دانشگاه 94.2.23.................
 دو شب پرهیجان
 خانم ....... <3
 وقایع و اتفاقات3
 وقایع و اتفاقات2
 وقایع و اتفاقات
 دیدارررررر هایم با عوووشقم در ایام تعطیلات....
 همینجوری.....
 شنبه شب...93.12.16.........
 روز سه شنبه 93.12.5.......روز مهندس و روز پرستار مبارک!
 سپیده.....!
 روز چهارشنبه 93.11.29.....اولین جلسه تو ترم 8......
 93.11.29.....روز عشق ایرانی مبارک!....
 همین الان یهویی بس که دلم گرفته بود......سه شنبه 8 شب 93.11.28....
 روز شنبه 93.11.25 .....دیدن سپیده برای سومین بار در سال 93......
 بامداد شنبه 93.11.25 ساعت 12:30 تا 1......
 23 بهمن 93..............پنج شنبه!
 عالـــــــــــــی
 این 10 روز
 خنده......دی.....
 یاد خاطرات.....93.11.10 ....آخره شب روزه جمعه.......
 این چن وقت.....
 وااااااااای آخره خنده س.......93.10.10........
 بازم یاده تو آجی گُلی......<3.....
 یه خاطره خیــــــلی خوووووووب <3 <3 <3.....93.10.3 تا 93.10.5.......
 هفته آخر دانشگاه در ترم 7
 از اینور اونور
 دو روزه دانشگاه
 دلم برات تنگ شده........یکشنبه 93.9.2 ساعت 22:30.........
 بازم دانشگاه.....
 شب 93.8.25........
 این روزا.........

 

مهر 1396
ارديبهشت 1396
فروردين 1396
اسفند 1395
بهمن 1395
مهر 1395
تير 1395
ارديبهشت 1395
فروردين 1395
اسفند 1394
بهمن 1394
تير 1394
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
اسفند 1393
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389

 

Desert Rose

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فروزنده ماه و ناهید و مهر و آدرس solarvenus.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دانلود نرم افزار max plus
سامانه انتگرال گیری آنلاین
من و سپیده
computer
به امید غروب یاس و طلوع امید
یه وب مثل نویسنده اش
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 85
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 117
بازدید ماه : 115
بازدید کل : 6870
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 85
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 117
بازدید ماه : 115
بازدید کل : 6870
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1
('http://LoxBlog.Com/fs/mouse/048.ani')}

<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->